الکسیس فاوکس، یک بچه شکر مؤمن، به دنبال آرامش در عمارت رئیسش است. او با انبوهی از سوالات روبرو شده است، اما تمام آنچه که او می خواهد مردانگی اوست. با گرسنگی سیری ناپذیر، او را به صورت خوراکی قبل از سوار شدن پرشور به او لذت می برد. برخورد آنها افزایش می یابد و به اوج وحشیانه و اولیه می رسد.