نوجوان بلوند وقتی ناله های پدر ناتنی اش را از زیر دوش شنید، می دانست که وقت آن است که بپرد. او به او یک دم دستی شگفت انگیز داد و به او اجازه داد تا بیدمشک تنگش را ضیافت کند. با وحشی تر شدن آنها، گریه های نامادری او طنین انداز شد و به آتش غیرقانونی آنها سوخت اضافه کرد.